233) سوره اعراف (7) آیه 13 قالَ فَاهْبِطْ مِنْها
بسم الله الرحمن الرحیم
233) سوره اعراف (7) آیه 13
قالَ فَاهْبِطْ مِنْها فَما یَکُونُ لَکَ أَنْ تَتَکَبَّرَ فیها فَاخْرُجْ إِنَّکَ مِنَ الصَّاغِرینَ
ترجمه
فرمود: پس، از آنجا هبوط کن، که تو را نرسد در آنجا تکبر بورزی، پس بیرون رو! یقیناً تو از خوارشدگانی!
نکات ترجمهای و نحوی
«اهْبِطْ»: درباره ماده «هبط» در جلسه 226 توضیح داده شد.
«تَتَکَبَّرَ»: از ماده «کبر» به معنای «بزرگی» و نقطه مقابل «صغر» (کوچکی) میباشد؛ و این دو کلمه متضایف هستند، یعنی همواره در نسبت با همدیگر سنجیده میشوند، (مفردات ألفاظ القرآن، ص696) و دو مفهومی هستند که همواره در نسبت با امور دیگر مطرح میگردند، برخلاف «عظمت» و «حقارت» که درباره خود شیء به خودی خود و صرف نظر از مقایسه آن با چیزی دیگر به کار میروند (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج10، ص17) بدین معنا که وقتی میگوییم چیزی «کبیر» است آن را در نسبت با چیز دیگری در نظر گرفتهایم که این از آن بزرگتر است؛ اما وقتی میگوییم چیزی «عظیم» است به عظمت خود آن شیء و بزرگیِ فینفسه آن توجه کردهایم. در زبان فارسی برای هر دو از کلمه «بزرگ» استفاده میکنیم.
در تفاوت معنایی این ماده با کلمات نزدیک به آن گفتهاند: «کبیر» در مقام مقایسه به دیگری است؛ اما «عظیم» به بزرگیِ بهخودی خود (فی نفسه) توجه میشود (مانند عظیمالشأن)؛ و «جلیل» (یا أجلّ) عظمتی است که حمد و ثنای مخاطب را برمیانگیزد؛ و «هیبت» در جایی است که عظمت شخص در مخاطب خود اثری میگذارد که امکان هرگونه هجوم و تعرضی را از جانب مخاطب منتفی میسازد (الفروق فی اللغة، ص177-178)
باب «تفعّل» برای مطاوعه (قبول یک حالت) به کار میرود، پس «تکبر» به معنای حالت بزرگی به خود گرفتن است؛ و باب «استفعال» برای طلب کردن یک وضعیت به کار میرود، پس «استکبار» به معنای بزرگی را برای خود طلب کردن است؛ و لذا راغب اصفهانی توضیح داده که: سه کلمه «کِبر» و «تکبر» و «استکبار» به لحاظ معنایی نزدیک به هم هستند؛ چرا که «کِبر» هم حالتی است که در آن حالت شخص خود را بزرگتر از دیگران میبیند (مفردات ألفاظ القرآن، ص696). البته ایشان هر یک از تکبر و استکبار را به دو معنای خوب و بد تقسیم کرده است؛ اما ظاهرا این تقسیم به لحاظ معنای کلمه نباشد بلکه به خاطر مصادیق آن است؛ یعنی در مورد خدا چون واقعا خداوند از همه بزرگتر است و بزرگی شایسته وی است، »تکبر» جزء صفات کمالی خداوند قلمداد میشود و در قرآن کریم او «متکبر» معرفی شده است (حشر/23) اما چون غیر خدا هیچکسی بزرگیای از خود ندارد و همه مخلوقات بنده خدایند و جا دارد که در برابر خالقشان تواضع کنند، «تکبر» برای غیر خدا یک نقصیه محسوب میشود (زیرا نوعی دروغ است: کسی که واقعا بزرگ نیست، خود را بزرگ مینمایاند) و تکبرورزی در مورد غیر خداوند مذمت شده است.
«الصَّاغِرینَ» اسم فاعل از ماده «صغر» (کوچکی) است. «صِغَر» نقطه مقابل «کِبَر» و «صغیر: کوچک» در مقابل «کبیر: بزرگ» است؛ و «صاغر» کسی است که حقارت و پستی را قبول کرده و به این تحقیرش کنند راضی شده باشد (معجم المقاییس اللغة، ج3، ص290). برخی توضیح دادهاند که اگر این کلمه در وزن «صَغَرَ، یَصغُر ، صَغْرًا» ویا «صغُرَ، یَصغُر، صِغرًا» باشد کلمه «صَغیر» از آن ساخته میشود به معنای «کوچک» و جمع آن «صغار» است و تعبیر «صِغَر سن» از همین باب است. اما اگر در وزن «صغُرَ، یَصغُر، صَغارًا» و یا «صغِرَ، یَصغَر، صَغَرًا» قرار بگیرد، کلمه «صاغر» از آن درست میشود که به معنای کسی است که ذلت و خواری را پذیرفته است. (معجم المعانی الجامع، مفردات ألفاظ القرآن، ص485)
حدیث
1) امیرالمومنین ع «خطبه قاصعه» را چنین آغاز کردهاند:
سپاس خداى را که لباس عزّت و کبریاء در پوشید و آن دو را براى خود، و نه برای مخلوقات خود، برگزید؛ و آن را قرقگاه و حریم خود فرمود و بر دیگران حرام نمود و آن دو را برای جلالت خود قرار داد؛ و هرکس از بندگانش را که به طمع آن به نزاع با خدا برخاست لعنت کرد. پس فرشتگان مقرّب خود را بدان بیازمود، تا فروتنان را از گردنکشان جدا کند. پس خداى سبحان در حالی که بدانچه نهان است در دلها ى همگان و در پردههاى غیب پنهان، دانا بود، فرمود: «همانا مىآفرینم آدمى از گل، پس چون آن را راست و درست کردم، و از روح خود در آن دمیدم، بیفتید براى او سجده کنان. پس سجده کردند فرشتگان همگى شان، جز شیطان» که خودخواهی او را فرا گرفت و به آفرینش خویش بر آدم نازید و به اصل خود [که آتش است] بر او تعصب ورزید. پس دشمن خدا [شیطان] پیشواى متعصبان است، و پیشرو مستکبران، پایه عصبیّت را نهاد، و بر سر لباس کبریایى با خدا در افتاد. خواست رخت عزّت را در بر کند، و لباس خوارى را از تن برآورد.
نمىبینید چگونه خدایش به خاطر تکبرورزی، او را کوچک ساخت، و به سبب بلندپروازى به فرودش انداخت، در دنیا او را براند، و براى وى در آخرت آتش افروخته آماده گرداند؟
و اگر خدا مىخواست آدم را از نورى بیافریند که فروغ آن دیدهها را برباید، و زیبایى آن بر خردها غالب آید، با بویى خوش چنانکه نَفَسها را تازه نماید، چنین مىکرد؛ و اگر چنین مىکرد، گردنها برابر او خم بود و کار آزمایش بر فرشتگان آسان هم، لیکن خداى سبحان آفریدگان خود را به پارهاى از آنچه اصل آن را نمىدانند، مىآزماید تا فرمانبردار از نافرمان پدید آید و تا خوی استکباری را از آنان بزداید، و خودبزرگبینی را از ایشان دور نماید.
پس، از آنچه خدا به شیطان کرد پند گیرید، که کردار دراز مدّت او را باطل گرداند و کوشش فراوان او بىثمر ماند به خاطر ساعتی تکبرورزی، در حالی که او شش هزار سال با پرستش خدا زیست، از سالیان دنیا یا آخرت؟ دانسته نیست.
و پس از ابلیس، که ایمن بود که خدا را چنان نافرمانىای نکند؟ هرگز خدا انسانى را به بهشت در نیاورد به کارى که بدان کار، مَلَکی را از بهشت برون برد. فرمان خدا براى اهل آسمان و زمین یکى است، و میان خدا و هیچ یک از آفریدگانش در حلال شمردن آنچه بر جهانیان حرام دانسته، رفاقتى نیست.
پس بندگان خدا بپرهیزید از دشمن خدا که شما را به بیمارى خود مبتلا گرداند، و با بانگ خویش بر انگیزاند و سوارگان و پیادگان خود را بر سر شما کشاند و ...
نهجالبلاغه، خطبه192
الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی لَبِسَ الْعِزَّ وَ الْکِبْرِیَاءَ وَ اخْتَارَهُمَا لِنَفْسِهِ دُونَ خَلْقِهِ وَ جَعَلَهُمَا حِمًى وَ حَرَماً عَلَى غَیْرِهِ وَ اصْطَفَاهُمَا لِجَلَالِهِ وَ جَعَلَ اللَّعْنَةَ عَلَى مَنْ نَازَعَهُ فِیهِمَا مِنْ عِبَادِهِ ثُمَّ اخْتَبَرَ بِذَلِکَ مَلَائِکَتَهُ الْمُقَرَّبِینَ لِیَمِیزَ الْمُتَوَاضِعِینَ مِنْهُمْ مِنَ الْمُسْتَکْبِرِینَ فَقَالَ سُبْحَانَهُ وَ هُوَ الْعَالِمُ بِمُضْمَرَاتِ الْقُلُوبِ وَ مَحْجُوبَاتِ الْغُیُوبِ إِنِّی خالِقٌ بَشَراً مِنْ طِینٍ فَإِذا سَوَّیْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی فَقَعُوا لَهُ ساجِدِینَ فَسَجَدَ الْمَلائِکَةُ کُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ إِلَّا إِبْلِیسَ اعْتَرَضَتْهُ الْحَمِیَّةُ فَافْتَخَرَ عَلَى آدَمَ بِخَلْقِهِ وَ تَعَصَّبَ عَلَیْهِ لِأَصْلِهِ فَعَدُوُّ اللَّهِ إِمَامُ الْمُتَعَصِّبِینَ وَ سَلَفُ الْمُسْتَکْبِرِینَ الَّذِی وَضَعَ أَسَاسَ الْعَصَبِیَّةِ وَ نَازَعَ اللَّهَ رِدَاءَ الْجَبْرِیَّةِ وَ ادَّرَعَ لِبَاسَ التَّعَزُّزِ وَ خَلَعَ قِنَاعَ التَّذَلُّلِ أَ لَا [یَرَوْنَ] تَرَوْنَ کَیْفَ صَغَّرَهُ اللَّهُ بِتَکَبُّرِهِ وَ وَضَعَهُ بِتَرَفُّعِهِ فَجَعَلَهُ فِی الدُّنْیَا مَدْحُوراً وَ أَعَدَّ لَهُ فِی الْآخِرَةِ سَعِیراوَ لَوْ أَرَادَ اللَّهُ أَنْ یَخْلُقَ آدَمَ مِنْ نُورٍ یَخْطَفُ الْأَبْصَارَ ضِیَاؤُهُ وَ یَبْهَرُ الْعُقُولَ رُوَاؤُهُ وَ طِیبٍ یَأْخُذُ الْأَنْفَاسَ عَرْفُهُ لَفَعَلَ وَ لَوْ فَعَلَ لَظَلَّتْ لَهُ الْأَعْنَاقُ خَاضِعَةً وَ لَخَفَّتِ الْبَلْوَى فِیهِ عَلَى الْمَلَائِکَةِ وَ لَکِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ یَبْتَلِی خَلْقَهُ بِبَعْضِ مَا یَجْهَلُونَ أَصْلَهُ تَمْیِیزاً بِالاخْتِبَارِ لَهُمْ وَ نَفْیاً لِلِاسْتِکْبَارِ عَنْهُمْ وَ إِبْعَاداً لِلْخُیَلَاءِ مِنْهُمْ فَاعْتَبِرُوا بِمَا کَانَ مِنْ فِعْلِ اللَّهِ بِإِبْلِیسَ إِذْ أَحْبَطَ عَمَلَهُ الطَّوِیلَ وَ جَهْدَهُ الْجَهِیدَ وَ کَانَ قَدْ عَبَدَ اللَّهَ سِتَّةَ آلَافِ سَنَةٍ لَا یُدْرَى أَ مِنْ سِنِی الدُّنْیَا أَمْ مِنْ سِنِی الآْخِرَةِ عَنْ کِبْرِ سَاعَةٍ وَاحِدَةٍ فَمَنْ ذَا بَعْدَ إِبْلِیسَ یَسْلَمُ عَلَى اللَّهِ بِمِثْلِ مَعْصِیَتِهِ کَلَّا مَا کَانَ اللَّهُ سُبْحَانَهُ لِیُدْخِلَ الْجَنَّةَ بَشَراً بِأَمْرٍ أَخْرَجَ بِهِ مِنْهَا مَلَکاً إِنْ حُکْمَهُ فِی أَهْلِ السَّمَاءِ وَ الْأَرْضِ لَوَاحِدٌ وَ مَا بَیْنَ اللَّهِ وَ بَیْنَ أَحَدٍ مِنْ خَلْقِهِ هَوَادَةٌ فِی إِبَاحَةِ حِمًى حَرَّمَهُ عَلَى الْعَالَمِینَ. فَاحْذَرُوا عِبَادَ اللَّهِ عَدُوَّ اللَّهِ أَنْ یُعْدِیَکُمْ بِدَائِهِ وَ أَنْ یَسْتَفِزَّکُمْ بِنِدَائِهِ وَ أَنْ یُجْلِبَ عَلَیْکُمْ بِخَیْلِهِ وَ رَجِلِه ...
2) از رسول خدا ص (و نیز از امام صادق ع ) روایت شده است:
کسی که برای خدا فروتنی کند خداوند او را بالا بَرَد؛ و کسی که تکبر ورزد، خداوند فرودش آورد.
تحف العقول، النص، ص46؛ کامل الزیارات، ص271 [1]
قال رسول الله ص: مَنْ تَوَاضَعَ لِلَّهِ رَفَعَهُ اللَّهُ وَ مَنْ تَکَبَّرَ وَضَعَهُ اللَّه.
تدبر
1) «قالَ فَاهْبِطْ مِنْها فَما یَکُونُ لَکَ أَنْ تَتَکَبَّرَ فیها فَاخْرُجْ إِنَّکَ مِنَ الصَّاغِرینَ»:
شیطان خود را برتر دید و از دستور خدا سرپیچی کرد. خدا او را از جایگاهی که در آن بود، فروفرستاد. شیطان تکبر کرد و خود را بزرگ دانست، خدا با اخراجش به او نشان داد که چون خودش را بزرگ میپندارد، خود را کوچک کرده و به کوچکی رضایت داده است.
توضیح تخصصی و قاعدهای برای زندگی:
«کبر» در مقابل «صغر» است و دو کلمه «تکبر» و «صاغر» که در این آیه، هر دو درباره شیطان به کار رفته، از این دو ماده گرفته شدهاند:
کاری که شیطان کرد «تکبر» بود، یعنی خود را بزرگ قلمداد کردن، اما خدا او را «صاغر» معرفی کرد یعنی کسی که به کوچکی و ذلت رضایت داده است.
این یک قاعده کلی در زندگی است:
پس کسی که خود را بزرگ ببیند در اصل به کوچکی و ذلت خویش رضایت داده؛ اما کسی که تواضع کند و خود را کوچک ببیند خدا او را به بزرگی میرساند. (حدیث2)
2) «قالَ فَاهْبِطْ مِنْها فَما یَکُونُ لَکَ أَنْ تَتَکَبَّرَ فیها»:
با اینکه تکبر همیشه و همهجا بد است، چرا تعبیر «فیها» را آورد و فرمود: تو را نرسد که «در آنجا» تکبر کنی؟
الف. آوردن این تعبیر، این اشکال را که «چرا شیطان با اینکه فرشته نبود، مخاطب امر به سجده قرار گرفت» حل میکند، چون به تعبیر علامه طباطبایی: معلوم میشود که امر به سجده، امری به فرشتگان از آن جهت که فرشتهاند نبود، بلکه امری بود مربوط به مقامی که فرشتگان «در آنجا» بودند؛ که اگر کسی «در آنجا» باشد، او را نرسد که در قبال دستور خدا تکبر ورزد؛ و اگر دستور سجده، ربطی به این مقام و منزلت نداشت، و هبوط شیطان فقط به خاطر اطاعت نکردنش بود، کافی بود بفرماید «تو را نرسد که تکبر کنی»؛ (المیزان، ج8، ص23) و به همین جهت است که با اینکه ابلیس جزء فرشتگان نبود، مخاطب این امر قرار گرفت.
ب. بد بودن تکبر یک امر تشریعی است (لذا با اینکه کار بدی است، اما انجام دادنش محال نیست)؛ اما مقام قرب الهی، مقامی است که تکویناً با تکبر قابل جمع نیست و جایی برای تکبر در آنجا وجود ندارد.
ج. موجودی که خدا به او اختیار داده، میتواند از اختیارش سوءاستفاده کند. اما در این صورت، باید عوارض آن را هم بپذیرد. «فیها» را آورد تا دلیلی برای این باشد که چرا شیطان را هبوط داد و نگذاشت که در کنار بقیه فرشتگان بماند.
د. ...
3) «قالَ فَاهْبِطْ مِنْها فَما یَکُونُ لَکَ أَنْ تَتَکَبَّرَ فیها»:
در این مقام ، تکبر راه ندارد.
نکته تخصصی فلسفه اخلاق
پس، برخی از وضعیتهای اخلاقی (مانند تکبر) با برخی از وضعیتهای تکوینی (مانند مقام قرب الهی) قابل جمع نیستند؛ پس اخلاق و ارزشها نسبتی جدی با واقعیت دارد و تفکیک کامل «هستها» (واقعیات) و «بایدها» (اخلاقیات) پذیرفتنی نیست.
4) «قالَ فَاهْبِطْ مِنْها فَما یَکُونُ لَکَ أَنْ تَتَکَبَّرَ فیها فَاخْرُجْ إِنَّکَ مِنَ الصَّاغِرینَ»:
شیطان با آن همه سابقه عبادت، که او را تا مقام فرشتگان مقرب بالا برده بود، گناهی کرد که همه آن سابقه را یکجا بر باد داد و او را بدترین موجود عالم و ریشه همه بدیها کرد.
ثمره اخلاقی
هیچیک از ما هرچقدر هم که ظاهرا کارهای خوبی کرده باشیم، مصون از سقوط نیستیم؛ آن هم سقوطی که ممکن است ما را از همگان بدتر کند. اگر کسی این مطلب را جدی بگیرد آنگاه تحولی عظیم در وی ایجاد خواهد شد، زیرا:
- تواضع در برابر همه انسانها و اینکه خود را برتر از هیچکس (حتی گناهکاران) نبیند، برایش امری کاملا موجه میشود، چرا که اگر کسی را میبینیم که حتی گناهکار است و ما آن گناه را نکردهایم، این وضعیت فعلی ماست، از کجا معلوم که تا آخر همین طور بمانیم؟
- مهمترین خواستهاش عاقبت به خیری میشود.
- هرلحظه از خود مراقبت میکند که مبادا مانعی در وجودش شکل بگیرد که بعدا اثر خود را بگذارد. (جلسه232، تدبر2)
- توکل و احساس نیازش به خدا شدیدتر میشود و واقعا و از صمیم قلب، از خدا میخواهد که لحظهای او را به حال خود رها نکند: الهی لَا تَکِلْنِی إِلَى نَفْسِی طَرْفَةَ عَیْنٍ أَبَدا.
- ...
5) «قالَ فَاهْبِطْ مِنْها ... فَاخْرُجْ ...»:
شبهه:
اگر شیطان بعد از سجده نکردن بر آدم، هبوط کرد، چگونه توانست بعدا آدم را که در بهشت بود، بفریبد؟
پاسخ:
الف. هبوط شیطان از مطلق بهشت نبود، بلکه از منزلت و مقامی بود که وی را همعرض فرشتگان مقرب الهی قرار داده بود؛ بویژه که در داستان سجده بر آدم، نهتنها هیچ جا نیامده که «این سجده در بهشت بود» و شیطان از «بهشت» رانده شد، بلکه در دوجای قرآن حکایت وارد شدن آدم به بهشت، بعد از حکایت این سجده آمده است (بقره/34-35؛ و اعراف/11-19). پس شیطان از آن مقام رانده شد، اما ممکن است مراتبی از بهشت وجود داشته باشد که شیطان به آن مرتبه میتوانسته راه داشته باشد. شاهد دیگری بر این مدعا این است که با اینکه در این آیه خطاب هبوط آمده بود، اما در آیات بعدی پس از اینکه آدم و حوا از آن درخت خوردند دوباره خطاب «هبوط» به نحو «جمع» میآید نه تثنیه؛ یعنی شیطان با همان خطابی که آدم و حوا از بهشت رانده شدند، از بهشت رانده شد.
ب. رانده شدن شیطان از بهشت در مرحله اول، از جنس رانده شدن تشریعی بود، نه تکوینی؛ پس، شیطان از بهشت رانده شد، اما توانست دوباره با ترفندی به بهشت وارد شود ولی این بار همراه آدم و حوا مجددا و به نحو تکوینی رانده شد. (ظاهر برخی از احادیث به این معنا دلالت دارد، مثلا در تفسیر منسوب به امام حسن عسگری، ص222-227، که فرازهای ابتدا و انتهای آن از آن در حدیث1، جلسه 226 گذشت)
ج. ...[2]
[1] . حَدَّثَنِی أَبِی ره عَنْ عَلِیِّ بْنِ إِبْرَاهِیمَ بْنِ هَاشِمٍ عَنْ أَبِیهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ قَالَ حَدَّثَنَا عَبَّادٌ أَبُو سَعِیدٍ الْعُصْفُرِیُّ عَنْ صَفْوَانَ الْجَمَّالِ قَالَ ... ثُمَّ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع مَنْ تَوَاضَعَ لِلَّهِ رَفَعَهُ اللَّهُ وَ مَنْ تَکَبَّرَ وَضَعَهُ اللَّهُ تَعَالَى.
[2] یک احتمال دیگر هم قابل طرح است اما چون احتمال کجفهمی در آن زیاد است در کانال نگذاشتم و آن اینکه:
رابطه بهشت با دنیا، از جنس رابطه دو مکان مستقل از همدیگر نیست بلکه از جنس رابطه ظاهر و باطن است. کسی که در بهشت است در باطنی از عالم حضور دارد و از مزایایی در باطن عالم استفاده میکند که کسی که در بهشت نیست، از آن مزایا بیبهره است. بر اساس این تصویر، کسی که در بهشت است همان موقع میتواند با زمینیان هم در ارتباط باشد، اما کدورتهای آنها به وی نمیرسد. پس شیطان از مرتبه بهشت رانده شده بود، اما چون بهشت باطن عالم است، آدم که در بهشت بود، در همان حال در زمین هم حضور داشت و لذا شیطان میتوانست با او گفتگو کند.